صمیمی

یکی از گرفتاری هایی که اکثر ما دچارش می شویم بوی بد دهان است. خیلی وقت ها می شود که حرف های خوبی برای گفتن با دوست مان داریم، اما امان از بوی بد دهانمان که هنگام صحبت تمرکز را از همه می گیرد و باعث آزار هر دو طرف می شود. بوی بد دهان معمولاً به خاطر غذایی است که در دهان مان باقی می ماند و رفته رفته باعث خرابی دندان و چند برابر شدن بوی آزار دهنده می شود. غذایی که خوردنش برایمان بسیار لذیذ بوده و به بدنمان استفاده می رساند، ماندن کمی از آن در دهان باعث بوی تعفن شدید شده است. اما علت اصلی تر بوی بد، ماندن کلمات در دهانمان است! آن قدر حرف های خوب در دهان مان را به همان صورت نگاه داشته ایم که بوی گندش بلند شده است. همان حرف هایی که اگر به عمل تبدیل می شد، چه استفاده هایی که نمی رساند. همانا جهنمی ها از بوی بد عالم بی عمل در آزارند1.

1.پیامبر خدا(ص): إنّ أهل النّار لیتأذّون من ریح العالم التّارک لعمله. (بحارالأنوار/30/34/2)


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ بهمن ۹۷ ، ۲۳:۰۰
امین دوست

گاهی اوقات قرآن را فقط برای ثوابش می خوانم. گاهی با خودم می گویم چرا آیه های قرآن برایم تکراری شده اند؟ چرا معنای خاصی برایم نمی دهند و به من ربطی ندارند؟ مگر قرآن برای من هم نازل نشده است، مگر نمی گویند اگر می خواهی خدا با تو صحبت کند، قرآن بخوان؟ پس چرا انگار یک نواخت شده اند و تکراری، مثل تمام زندگی ام؟

آری، دقیقاً نکته همین جاست؛ زندگی!

اصلاً زندگی یعنی چه؟ زنده+گی کردن! آیا می شود زنده بودن هم تکراری شود؟ زنده یعنی مرده نیستی. مرده یعنی چه؟ چون حرکت نمی کند، حرف نمی زند، می گوییم مرده است. لحظه هایش همه تکراری اند، تکرار لحظه های قبلی اش. اگر تکانی بدهی به خودت، اگر حرکت کنی، اگر حرف بزنی، اگر هر روزت تکرار روز های قبل نباشد، می گویند زنده ای! آن وقت است که قلبت تکان می خورد. قلبت که تکان خورد صدای خدا را می شنوی! فرقی نمی کند کجای قرآن را بخوانی، حس می کنی آیه به آیه اش با تو حرف می زند. گاهی دلداریت می دهد، گاهی نصیحتت می کند و یا راه نشانت می دهد. انگار آیه همان لحظه برای تو نازل شده است.

تازه می فهمی قرآن زنده است، تو مرده بودی و نمی شنیدی.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ دی ۹۷ ، ۲۳:۲۶
امین دوست

تو نیز حتماً هم شنیده ای و هم خودت برای دیگران گفته ای! تا بچه ای را می بینی که سرگرم بازی اش است و با سادگی هایش تو را به حسرت می کشد، به کناری ات می گویی: خوشا به حالش، بچه است دیگر، بی خبر از عالم و آدم! نه وام دارد که از تأخیر قسطش غصه داشته باشد، نه اجاره ای، نه گرانی، نه... . البته حسرت می خوریم برای چیزی که در این دنیا دو باره ندارد.

اما من امروز به یاد بچگی افتادم نه برای این ها؛ بچه که بودم بعضی بچه ها از همان بچگی بچه نبودند! البته نمی شد که نباشند، اما دوست داشتند که نباشند. ادای بزرگتر ها را در می آرودند، نه شیطنت بچگی را داشتند و نه باحال و حوصله بودنش را. از بزرگتر ها بدم نمی آمد اما از کسانی که ادای بزرگتر ها را در می آوردند چرا.

امروز به یاد بچگی افتادم، چون اکثر بچه ها خودشان بودند، ادا در نمی آوردند. اما اکثر ما بزرگتر ها ادای کسی را در می آوریم که خودمان نیست. تا دیروز صدای قهقه ی مان شیشه های خانه را به لرزه در می آورد، اما از وقتی که سر کار می رویم هنگام خنده سعی می کنیم اجازه ندهیم لب هایمان از هم باز شود. از زمانی که ازدواج کردیم هیچ بچه ای سعی نکرده فاصله اش را بیشتر از یک متر با ما کاهش بدهد، اما تا قبل از آن صدای انواع حیوانات را برای بچه های فامیل تقلید می کردیم. وای به حال آن روزی که علاوه بر همه ی این ها مدرک با پست مهمی هم به ما بدهند، پسرخاله ی مان هم سعی می کند برای حفظ بزرگی مان (بخوانید بزرگ بازی مان) سلام را بدون علیکم نگوید.

مخلص کلام این که این بچگی را دو باره می توان ساخت ( البته اگر از بچگی نگهش داشتیم چه بهتر).

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ بهمن ۹۵ ، ۱۹:۲۰
امین دوست

شاید فکر می کنی از تو بدش می آید! فکر می کنی کلاً از هر کسی مثل تو باشد متنفر است. شاید حق داشته باشی! چون خیلی بد به تو نگاه می کند. به نظرت کلاً این جور آدم ها اصلاً آدم نیستند. زیر لب می گویی که به تو چه ربطی دارد، من برای خودم حق انتخاب دارم که چطور باشم...

او هم انتخاب کرده است! خیلی وقت است که انتخاب کرده است. اما هر بار نا امید می شود. تا الآن چندین بار است که قول داده است، اما باز هم...  نه این که از تو بدش بیاید، اما تو او را دور می کنی؛ از خواسته اش. او انتخاب کرده است. نه این که از تو بدش بیاید، اما هر بار که تو را می بیند، نه این که تو را ببیند، هر بار که کار تو را می بیند، قولش خراب می شود. دست خودش نیست، بالأخره تیر است دیگر! اگر به چشمان تو هم می خورد ناراحت می شدی!1




1.ِ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ(علیه السلام) قَالَ سَمِعْتُهُ یَقُولُ النَّظَرُ سَهْمٌ مِنْ سِهَامِ إِبْلِیسَ مَسْمُومٌ وَ کَمْ مِنْ نَظْرَةٍ أَوْرَثَتْ حَسْرَةً طَوِیلَةً. (الکافی/ج5/ص559)
امام صادق(علیه السلام) فرمودند: نگاه به نامحرم، تیری است زهر آلود از تیر های شیطان...
۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ آذر ۹۵ ، ۲۱:۲۸
امین دوست

اراده

خلوتی پیدا کرده ای. به نظرت بهترین فرصت است و ممکن است دیگر تکرار نشود. لذت انجام دفعات قبل هم مدام غلغلکت می دهد. رحمت و بخشش خدا را هم مثل همیشه بی جا پر رنگ کرده ای. در پستوی ذهنت، آن جایی که خیلی وقت است حتی به اندازه ی بازکردن دری نور به آن نرسیده است، چنین خیالی را جا داده ای که بالأخره ترک خواهی کرد و این، یک کار همیشگی نخواهد بود. می روی که این بار را هم روی بار های قبل تلنبار کنی و باز کردن در پستو را سخت تر. اما لحظه ای صبر می کنی. نمی دانم از کجا اما فکری به ذهنت می آید که انگار دست روی غرورت می گذارد: تو که ادعا داری اراده ات قوی است و جلوی هر کسی کم نمی آوری و هر کاری را که بخواهی اگر چه سخت و دیر، اما بالأخره انجامش می دهی، پس چه شد؟ چرا این یکی را همیشه استثنا می کنی؟ یعنی قبول کردی که در این مورد کم آوردی و نمی توانی ترک کنی؟
آن قدر تکان خورده ای که بعید نمی دانی خود خدا این تلنگر را به تو زده باشد. کم کم حضور خدا پررنگ تر می شود؛ تا حدی که هیچ وقت مثل الآن به الهام ایمان نیاورده بودی. با تو صحبت می کند: اگر تو حرفم را گوش کنی، به خداوندی ام قسم کاری می کنم برایت کارستان! آسمان و زمین را بنده ات می کنم، کاری می کنم که دیگر هیچ غمی نداشته باشی...

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۰ خرداد ۹۵ ، ۲۳:۲۳
امین دوست

الفُرصۀ تمرّ مَرّ السّحاب1...

گذر ابر ها سریع است، اما تو آن ها را بی حرکت می بینی.

1 نهج البلاغه/حکمت28
۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۸ بهمن ۹۴ ، ۲۳:۴۵
امین دوست

خدا در این دنیا امکانی قرار داده که ضعف ها بتوانند پوشیده بشوند. حتی استتار شیر هم برای شکار در علفزار یک نوع پوشاندن ضعف است؛ یعنی پوشاندن جسّه ی بزرگش. امروز که داشتم سخرنانی یکی از بزرگان(!) را می خواندم فهمیدم که استتار مخصوص حیوانات نیست! انسان ها هم استتار می کنند بدی های شخصیتشان را میان خوبی هایشان. تا این جا به نظرم نه در حیوانات بد است نه در آدم ها؛ اما امان از اختیار انسان که دستش را در همه جا باز گذاشته است؛ با همین خصوصیت تو را همچون گرگی در لباس میش به سفره ی شام می برد. مطلب را که خواندم می دانستم همان گرگ است، اما دنبال نشانه اش می گشتم. نقدش را که خواندم گوش های درازش هویدا شد و چنگال هایش را پیدا کردم.


وَ إِنَّمَا سُمِّیَتِ الشُّبْهَةُ شُبْهَةً لِأَنَّهَا تُشْبِهُ الْحَق‏(نهج‏البلاغة، ص81، خطبه8)

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۳ بهمن ۹۴ ، ۱۳:۴۸
امین دوست

حتی نانوای محل هم که اگر عالم را آب می برد او را خواب، داشت درباره اش صحبت می کرد. دیگر مطمئن شدم که همه می دانند. حاج آقای مسجد که می گفت: امکان ندارد، همین ابتدا حرف هایی را می زند که مخالف فتاوای تمام مراجع است. در راه خانه هم که می آمدم عجیب سر و صدایی شده بود، بنای ساختمان می گفت خدا لعنت کند این تلویزیون را، هر روز یک دروغ تحویل مردم می دهد، مردم ابله هم باور می کنند؛ همه ی کارگر هایم بلند شده اند و رفته اند. آخر اگر راست باشد که ما این همه گنده تر از شما ها داریم، هیچ کدام از آن ها دین ندارند شما ها شده اید دیندار! یکی از آن ها که دورش جمع شده بودند تسبیح شاه مقصودش را به دست دیگرش داد و گفت: راست می گویی اوس رضا! من خودم اگر خدا قبول کند هر هفته دعای ندبه داریم و برای سلامتی آقا حلیم می دهیم، یعنی این افغانی ها آقا را شناختند و ما نشناختیم؟

- علی چرا خشکت زده، مگه بابا نگفت برو سبزی بخر!

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۴ بهمن ۹۴ ، ۱۶:۴۵
امین دوست

کرسی های آزاد اندیشی

پیش کرسی آزاد اندیشی!

شاید برای شما عنوانش کمی تعجب برانگیز باشد؛ چه جور آزاد اندیشی ای است که اول باید در یک محفل خاص مطرح شود و بعد از تأیید، برای تشکیل کرسی آزاداندیشی فرستاده شود. البته به نظر من تا این جایش مشکلی نیست؛ خوب اگر هرکسی ازراه پیدا شود و بخواهد نظرش را در محافل عمومی مطرح کند، آن وقت دیگر سنگ روی سنگ بند نمی شود؛ هیچ فرقه و گروه و مکتبی آزادی مطلق را قبول ندارد. اما کار جایی بیخ پیدا می کند که این آزادی آن قدر تنگ می شود که دیگر... مثل این که به تو بگویند: آزادی در تمام دنیا بچرخی، اما از این خانه بیرون نرو! تازه جواب این سؤال هویدا می شود که چرا این کرسی های آزاد اندیشی چیز دندان گیری ندارند.

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۵ دی ۹۴ ، ۱۴:۰۵
امین دوست

من رسیدم به زمانی که دگر خاطره ها پوسیده

عشق من هم سحر فاصله را بوسیده

من رسیدم به شبی که سحرش تاریک است

از امیدم چه بگویم به رجا خندیده

چینی نازک تنهایی من را چه کسی می شکند

هر کسی هست بگویید که چندین دل من ترکیده

دور دنیا دو سه باری ز پی ات چرخیدم

آب در کوزه ی بشکسته ی ما خشکیده

سیل دریای غمت ثانیه ها را هم شست

موج آوارگیش را اقیانوس زحل هم دیده

۶ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۲ ارديبهشت ۹۲ ، ۰۰:۵۰
امین دوست