صمیمی

بچگی

يكشنبه, ۳ بهمن ۱۳۹۵، ۰۷:۲۰ ب.ظ

تو نیز حتماً هم شنیده ای و هم خودت برای دیگران گفته ای! تا بچه ای را می بینی که سرگرم بازی اش است و با سادگی هایش تو را به حسرت می کشد، به کناری ات می گویی: خوشا به حالش، بچه است دیگر، بی خبر از عالم و آدم! نه وام دارد که از تأخیر قسطش غصه داشته باشد، نه اجاره ای، نه گرانی، نه... . البته حسرت می خوریم برای چیزی که در این دنیا دو باره ندارد.

اما من امروز به یاد بچگی افتادم نه برای این ها؛ بچه که بودم بعضی بچه ها از همان بچگی بچه نبودند! البته نمی شد که نباشند، اما دوست داشتند که نباشند. ادای بزرگتر ها را در می آرودند، نه شیطنت بچگی را داشتند و نه باحال و حوصله بودنش را. از بزرگتر ها بدم نمی آمد اما از کسانی که ادای بزرگتر ها را در می آوردند چرا.

امروز به یاد بچگی افتادم، چون اکثر بچه ها خودشان بودند، ادا در نمی آوردند. اما اکثر ما بزرگتر ها ادای کسی را در می آوریم که خودمان نیست. تا دیروز صدای قهقه ی مان شیشه های خانه را به لرزه در می آورد، اما از وقتی که سر کار می رویم هنگام خنده سعی می کنیم اجازه ندهیم لب هایمان از هم باز شود. از زمانی که ازدواج کردیم هیچ بچه ای سعی نکرده فاصله اش را بیشتر از یک متر با ما کاهش بدهد، اما تا قبل از آن صدای انواع حیوانات را برای بچه های فامیل تقلید می کردیم. وای به حال آن روزی که علاوه بر همه ی این ها مدرک با پست مهمی هم به ما بدهند، پسرخاله ی مان هم سعی می کند برای حفظ بزرگی مان (بخوانید بزرگ بازی مان) سلام را بدون علیکم نگوید.

مخلص کلام این که این بچگی را دو باره می توان ساخت ( البته اگر از بچگی نگهش داشتیم چه بهتر).

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی