صمیمی

۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «شعر» ثبت شده است

من رسیدم به زمانی که دگر خاطره ها پوسیده

عشق من هم سحر فاصله را بوسیده

من رسیدم به شبی که سحرش تاریک است

از امیدم چه بگویم به رجا خندیده

چینی نازک تنهایی من را چه کسی می شکند

هر کسی هست بگویید که چندین دل من ترکیده

دور دنیا دو سه باری ز پی ات چرخیدم

آب در کوزه ی بشکسته ی ما خشکیده

سیل دریای غمت ثانیه ها را هم شست

موج آوارگیش را اقیانوس زحل هم دیده

۶ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۲ ارديبهشت ۹۲ ، ۰۰:۵۰
امین دوست