صمیمی

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «نا امیدی» ثبت شده است

من رسیدم به زمانی که دگر خاطره ها پوسیده

عشق من هم سحر فاصله را بوسیده

من رسیدم به شبی که سحرش تاریک است

از امیدم چه بگویم به رجا خندیده

چینی نازک تنهایی من را چه کسی می شکند

هر کسی هست بگویید که چندین دل من ترکیده

دور دنیا دو سه باری ز پی ات چرخیدم

آب در کوزه ی بشکسته ی ما خشکیده

سیل دریای غمت ثانیه ها را هم شست

موج آوارگیش را اقیانوس زحل هم دیده

۶ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۲ ارديبهشت ۹۲ ، ۰۰:۵۰
امین دوست

به نام آن که می کُشد

ای عشق! من تو را تجربه کرده ام یا تو مرا؟ من مردم یا تو؟

احساس می کنم قلبم خالیست. دلم برای زندگی تنگ شده است. خیلی وقت است که شعر نگفته ام. اصلاً خیلی وقت است که چیزی ننوشته ام. به صدای باران گوش نداده ام.ستاره ها را نبوسیده ام.لب هایم خشک شد از بس که شبنم را میان کلماتم نیاوردم. این بار گوش هایم صدای پای پاییز را نشنید.

دلم برای کودکی تنگ شده. فقط برای گریه هایش. فقط برای گریه هایش. هق هق مظلومانه ی کودکی را آرزو می کنم. وقتی به آینه نگاه می کنم دلم می سوزد برای معصومیت بچگی ام.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۱ ۲۸ فروردين ۹۲ ، ۰۱:۰۶
امین دوست